جدول جو
جدول جو

معنی رخصت یافتن - جستجوی لغت در جدول جو

رخصت یافتن
(تَ عَلْ لُ تَ)
اجازه یافتن. دستوری گرفتن. اذن پیدا کردن. فراخی و جواز یافتن. امکان پیدا کردن: به هیچ حال رخصت نیافت نام ولایت عهد از ما برداشتن. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 215). آن وثیقت را رخصتی توان یافت. (کلیله و دمنه). رخصت این اقدام نمودن بدان می توان یافت که ملک به فضیلت رای... از دیگر ملوک مستثنی است. (کلیله و دمنه). و آنچه در حق کمتر کسی از اجانب جایز شمرم و از روی مروت بدان رخصت نیابم در باب خود چگونه روا دارم. (کلیله و دمنه چ مینوی ص 152). صیاد به دو درم بها کرد و من در ملک همان داشتم، متردد بماندم، چه از دل مخرج دوگانه رخصت نمی یافتم و خاطر بدان مرغان نگران بود. (کلیله و دمنه چ مینوی ص 416)
لغت نامه دهخدا
رخصت یافتن
پروا یافتن، بار یافتن، دستوری یافتن اذن یافتن دستوری یافتن اجازه گرفتن
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از فرصت یافتن
تصویر فرصت یافتن
به دست آوردن وقت مناسب برای انجام کاری
فرهنگ فارسی عمید
(تَ کَ دَ)
رخصت یافتن. اجازت یافتن. اجازه پیدا کردن:
وگر رخصه یابد ز تو هست ممکن
که خورشید رجعت کند هم به خاور.
خاقانی.
و رجوع به رخصت یافتن شود
لغت نامه دهخدا
(تَ)
کاردان و ماهر شدن در کاری یا دانش و یا هنری. رجوع به متخصص شود
لغت نامه دهخدا
(تُ کَ دَ)
آسوده شدن. (آنندراج). آسایش یافتن:
پزشکی چون کنی دعوی که هرگز
نیابد راحت از بیمار بیمار.
ناصرخسرو
لغت نامه دهخدا
(تَ عَلْ لُ کَ دَ)
اذن و دستوری گرفتن و اجازۀ رخصت خواستن. (ناظم الاطباء) :
باز براق از دم او جان گرفت
سوی زمین رخصت جولان گرفت.
وحید (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(تَ عَفْ فُ کَ دَ)
اذن و اجازه داشتن. (ناظم الاطباء). دستوری داشتن:
همانا که این رخصت از بهر خدمت
ز درگاه صدر معظم ندارم.
خاقانی.
رفت ولی زحمت پایی نداشت
جست ولی رخصت جایی نداشت.
نظامی.
شیوۀ ارباب همت نیست جود ناتمام
رخصت دیدار داری طاقت دیدار ده.
صائب.
رخصت بوسه اگر از لب جامی داری
تلخ منشین که عجب عیش مدامی داری.
صائب (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(تَ دَ)
رخنه شدن. تباهی یافتن. خراب شدن. سوراخ شدن. ویرانی گرفتن:
شکر ایزد که از این باد خزان رخنه نیافت
بوستان سمن و سرو و گل و شمشادت.
حافظ (از ارمغان آصفی)
لغت نامه دهخدا
تصویری از رخنه یافتن
تصویر رخنه یافتن
تباهی یافتن، خراب شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تخصص یافتن
تصویر تخصص یافتن
کار دانستن ویژه کار گشتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فرصت یافتن
تصویر فرصت یافتن
موقع مناسب برای اجرای کاری یافتن، دست یافتن
فرهنگ لغت هوشیار